سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ناتوانترین مردم کسى است که نیروى به دست آوردن دوستان ندارد ، و ناتوانتر از او کسى بود که دوستى به دست آرد و او را ضایع گذارد . [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلیمان قراجه داغی[368]
گزارشات و عکسهای کوهنوردان تبریز در مورد کوهنوردی سنگنوردی یخ نوردی و غارنوردی شماره تماس : 09144024255 ایمیل: Solei.sakhreh@gmail.com

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
گروه اینترنتی جرقه داتکو کوه قاف آناپورنا گروه کوهنوردی آذرجوان تبریز سلیمان قراجه داغی چرا کوهنوردی...؟ تبریز کوه هم طناب دیواره بلند و انگشتان سرما زده حسن نجاریان کوهنورد اخبار کوهنردی کوه نوشت امید کوهستان دتا کوه تبریز کوه( دوچرخه سواری ) فرزند سبلان آپلود رایگان عکس آرام کوه ئاورین کوهنورد بوکانی چیلیک کلایمبینگ عکس آنلاین کوه نیوز کوهنوردان مریوان گروه کوهنوردی آلپ تبریز شبکه خبری صداقت فیلم و عکس کوهنوردی کوهنوردی، ورزش وسلامتی هیئت کوهنوردی استان همدان عشق کوهنوردی طبیعت دوست شیراز تک نورد سایت ابزار غارنوردی aerie پایگاه خبری کوهنوردی پایگاه اطلاع رسانی پزشکی کوهستان ایران رووش کرد سقز هئیت کوهنوردی استان آ.ش بخش بانوان هیئت کوهنوردی استان آ.ش هیئت کوهنوردی استان تهران خبرگزاری مهر ساوالان یا سبلان داغلی گرگر صخره 2 ع . رضا پور فدراسیون کوهنوردی فری متوو (سایت هواشناسی) گروه کوهنوردی پرستو باشگاه کوهنوردی اوج آپلود عکس آپلود عکس رقص طوفان نوبهار زندگی کوهنوردی ماگما ... فواد رضاپور دماوند ....حامد دشتی زاده گروه کوهنوردی وتوس ایستاده ام جون کوه گروه کوهنوردی هفت خوان کرج کانون کوهنوردان اوراز مهاباد بهسایت دره نوردی و غارنوردی پارس تولس

آزمایشات فیزیولوژیست ها به روی رینهولد یک متابولیسم کاملا بی نقص و عجیبی را آشکار می ساخت_ احتمالاً بودلیل آموزش شخصی خودش جهت راهپیمایی بدون غذا درکوهستان_ اما هیچگونه موضوع غیر عادی در رابطه با ششها و عروقش مشاهده نشد. از سوی دیگر نکته ای که مسنر با رضایتمندی از آن یاد می نماید، منحصر بفرد بودن DNA پدری و مادری اوست. می گوید: ((بله خانواده مسنرها خاص هستند.)) در جوانی با دویدن روی تپه ها تمرین می کرد(هزار متر به سوی بالا در 30 دقیقه) امروزه دیگر آنقدر نمی دود. چون نیازی به انجام آن ندارد. هوبرت می گوید: (( او با تجربه است و بودنش هم همینطور.)) شش سال پیش آنها باهم یک قله 8000 متری را صعود کردند و پس از شش روز در کوهستان بنابه گفته او رینهولد ((کاملا آمادگی داشت_ اما او صرفا در کوهستان آماده است.))

صعود بدون اکسیژن او به اورست تطابق فوق العاده او در ارتفاعات بلند را به اثبات می رساند. به بیان خودش:(( خیلی خیلی خوشحال بودم. فکر می کردم که بعد از صعود اورست... احساس می کردم قادر به انجام هر کاری هستم.))

یکی از اولین کارهایش که به طور عمومی انجام داد جدا نمودن خودش از تمامی اجتماع اطرافش بود. در یک فستیوال محلی که به افتخار صعود موفقیت آمیزش به اورست ترتیب داده شده بود از او این سوال پرسیده شد که چرا پرچم کشورش را باخود حمل ننموده است. در حالی که از شدت خنده نزدیک به روده بر شدن بود گفت: (( در جواب گفتم که من بخاطر ایتالیا صعود نکردم، نه به خاطر تیرول جنوبی ،نه اطریش و نه آلمان. من به خاطر خودم صعود کردم. دستهایم را در آوردم و گفتم این پرچم من است. هیچ کس بخاطر کس دیگری روی اورست نمی رود. شما با پای خودتان می روید و خودتان هم انجامش می دهید.)) صدایش حالتی جدی به خود گرفت و ادامه داد: ((تمامی این سرودهای ملی گرایانه من را عصبانی می کند. قادر به تحملشان نیستم .))یکی از موضوعات مورد علاقه او مخالفت با فاشیستها و نازی ها است. او با علاقه مندی به بحث یاد آوری می کند که کلوپ آلپاین آلمان عضویت یهودی ها را در سال 1921 ممنوع نمود و تابلوهایی را مبنی بر این موضوع در جانپناههای دور افتاده نصب نمود. او موافقت با چنین اعمالی را کرنش گوسفندی آلمانی در برابر قدرت می نامد. او در تفسیر گفته نیچه (فیلسوف آلمانی) می گوید:((Ubermench  من شخصی مصمم است که چیزی همانند قوانین از سوی بالا بالاها را نمی پذیرد. می گوید این راه من است و من این طرفی حرکت می کنم و این واقعیت بزرگترین دشمن فاشیستهاست.))

اندکی پس از تاریخ سازی، او و هابلر با هم مجادله سختی کردند. بعدها با هم آشتی نمودند اما قهر طولانی مدت بخشی از یک الگوی حرفه ای بود. آرود فاش می گوید:(( برنامه کوهنوردی یک چیز است و بعد از آن یک چیز دیگر.)) او در سال 1990 به همراه رینهولد برای اولین بار از قاره قطب جنوب بشکل پیاده عبور نمود و در این زمان بود که مسنر از کوهنوردی به سومین خان زندگیش یعنی کاوش دنیای افقی روی آورد. فاش در ادامه می گوید:((این موضوع چیزی است که من از آن سر در نمی آوردم. این مرد در تمام دنیا شناخته شده است، استانداردهای جدیدی را همگام با پیشرفت کوهنوردی ایجاد می کند،او بسیار موفق است وبه اندازه کافی هم پولدار،اما هرگز با موفقیت و خودش کنار نیامده است. فکر میکنم این قضیه تراژدی زندگی او محسوب میشود .))

هانس کامر لندر میگوید :((رینهولد به عنوان هیمالیا نورد بهترین است ،بهترین در دنیا .اما دچار نقطه ضعفهایی است .این را به عنوان یک دوست می گویم .انتقادپذیر ودر برابر انتقاد بشدت و بسرعت عکس العمل منفی نشان می دهد.))

رینهولد ازبودنش بر فرازکوهها اینگونه میگوید:((آنچه هست را می پذیرم،و نیروهای طبیعت رابه عنوان حکمرانان هستی ام می پذیرم .هیچ بشر حکمرانی در آنجایی که حضور دارم نیست. هیچ دین وآیینی که مرا کنترل کند  

در سال 2003،رینهولد به بیس کمپ اورست بازگشت تا در جشن پنجاهمین سالگرد صعود آن شرکت کند.با ناباوری آمیخته با تنفر آشکار از آنچه او(فرهنگ شهری)می نامد می گوید:((برای رفتن از یک سوی کمپ به سوی دیگر بیش از 5/2ساعت زمان صرف نمودم.)) فرهنگی شهری که به کوهها رخنه کرده و تنهایی و سکوت آنها را با تماسهای اینترنتی همیشه مهیا با جهان زیرین، از بین برده است.

صعود بدون اکسیژن به اورست برایش گشاینده راهی بود بسوی دست آوردهای برجسته در عزم راسخ شخصی اش.صعود سولوی اورست آرزویی بود که از ایده آلهای جسورانه و برتر الهام می گرفت_ و همچنین برخی رقابتهای بشری.دلیل اصلی دست بکار شدن رینهولد اعلامیه کوهنورد ژاپنی نوامی اومرا بود که حاکی از دریافت مجوز صعود برای صعودی سولو به اورست در سال 1980بود.رینهولد در کتابش با صراحت تمام عکس العملش را بیان می کند:((چطور ممکن است؟این ایده من است.))

جوازی که در سال 1980برای صعود سولو از جبهه شمالی گرفت یکی از اولین جوازهای صادر شده توسط چینیها از زمان اشغال تبت در سال 1950بود.او وگروه کوچکش-شامل یک افسر لژیونر چینی اجباری،یک مترجم و یک همراه که نقش امدادگر را هم ایفا می نمود_تنها افرادی بودند که در سمت شمالی اورست قرار داشتند.

انتخاب این همراه برای او کاری خلاف عرف بود.نونا هولگوین یک آمریکایی 30ساله بود که بخشهایی از جنوب آمریکا و جزایر اقیانوس کبیر را قبل از ساختن مدرسه برای بنیاد سر ادموند هیلاری در هیمالیا پیموده بود،او صاحب یک کمپانی تورهای کوهستانی در کوههای راکی کانادا میباشد.

او و رینهولد در سال 1979 بدنبال صعودش به آمادبلام همدیگر را ملاقات نمودند.در اورست تنها چادر بیس کمپ پیشرفته آنهادر ارتفاع  6500متری برپا شده بود.دو اسکورت چینی در کمپ پایین تری استقرار یافته بودند.هولگین می گوید:((در آنجا تنها من ،رینهولد ویک گرگ حضور داشتیم.هنگامی که تنها در کمپ بسر می بردم به کمپ آمد و به استخوانهای بیرون کمپ گاز می زد.)) او نقش یک آشپز تمام وقت تیم اعزامی وکمک رسان همه منظوره را ایفا می نمود.آن دو یک ماه بین دو کمپ اقامت کردند و رینهولد در صبح 18 آگوست صعودش را آغاز نمود.هولگوین می گوید:((تا آن زمان رینهولد حدود 2000کوه را صعود کرده بود.))این شامل صعود برجسته سولو به نانگاپاربات هم می شود.((مردم به این کار به دید کار ساده ای  نگاه نمی کنند،اما گاهی اوقات انجام امور به تنهایی ساده تر است چون کسی وجود ندارد که بخواهیم با او همکاری کنیم. البته به شرط اینکه بتوانیم تنهایی را تحمل کنیم .دوست دارد کارهایش را با سرعت و روش خود انجام دهد.انجام اموربه تنهایی در صورتی که بتوانید از پس آنان بر بیاید آسان است.او بخودش اعتماد داشت.))

 

صعود تاریخی اش، شروعی نزدیک به فاجعه داشت.در پانصد متری کمپ در تاریکی به درون یک شکاف یخی سر خورد.در بالاتر برف نرم صعود را بسیار مشکل و خسته کننده کرده بود .به دلیل تنهایی کسی نبود که وظیفه برف کوبی را با او تقسیم کند.او سه شب را برفراز کوه به تنهایی گذراند.

رینهولد می گوید:((این کار در آلپ خیلی ساده است.صبح زود شروع می کردم وشب برمیگشتم. تنهایی در شب بسیار سخت است.درحال صعود هیچگونه مشکلی وجود ندارد –شما در حال صعود هستید.تنها ماندن درمکانهای خطرناک، یخ زده وسرد برای چندین شب،چندین شب و چندین شب کار بسیار بسیار سختی است .)) با رسیدن به قله رینهولد فقط احساسات بی روحی را به نمایش گذارد.مه رقیقی بالا آمد وبرف جاپاها راکمرنگ نمود .او بطور اتوماتیک در حالیکه آگاه به وخامت شرایط روحی به واسطه سرمای شدید بود که باعث بی تفاوتی خطرناک در آن شرایط می شد، شروع به فرود نمود.

هولگین می گوید: ((عاقبت روز سوم او را در حین پایین آمدن دیدم. به او نگاه می کردم... به او نگاه می کردم و همچنان به او نظر دوخته بودم. ناگهان پلک زدم و او آنجا نبود. در حقیقت او به پایین سقوط کرده بود_ حدود 400 فوت پایانی را سر خورد اما با تبر یخ سخمه کرد و خودش را نگاه داشت.)) با دیدنش  رینهولد به روی شانه هایش گریست.((وقتی او را به داخل چادر بردم به من گفت:( دیگر هیچوقت این کار را نمی کنم. هیچوقت هیچ کوهی مثل آن را سولو صعود نمی کنم. من به نهایت توان رسیده بودم.))

سال 1986لوتسه را صعود کرد و تبدیل به اولین کوهنورد صعود کننده هر چهارده هشت هزار متری شد. می گوید:((وقتی همه هشت هزاری ها را صعود کردم دریافتم که اکنون تنها کاری که می توانم انجام دهم تکرار خودم می باشد. آنچه انجام می دادم دیگر خسته کننده بود. مایل بودم جایی بروم که همه چیز جدید باشد و فعالیتی جدید را آغاز کنم.)) 

 


  

پس از اتمام تحصیلات، رینهولدو گونتر شروع به آموزش دیدن جهت شغلشان شدند. رینهولد به عنوان معمار در دانشگاه پاروا و گونتر در بانک. اما آموزشهای واقعی آنان بر روی صخره ها ادامه یافت. رینهولد در این مورد می گوید:(( آموختم که چگونه روزها پیاپی بدون غذا در کوهستان سرکنم. بدون غذا به کوه می رفتیم. باید اینکار را می کردیم ،بنابراین یاد گرفتیم که چگونه بدون آن سر کنیم.)) آنها (از پس موقعیتها و شرایط برآمدن)- آنگونه که مسنر آن را خطاب می کند- یا حفظ تعادل روحی را هم آموختند. 

 رینهولد می گوید: (( به نظر من شجاعت نیمه دیگر ترس است. تنها بودلیل ترسم است که نیاز به شجاعت دارم . اگر آمادگی کامل داشته باشم اگر مدت زیادی در تصورات و تخیلاتم بادلمشغولی ام کلنجار رفته باشد با آن زندگی کنم، آماده بشوم و آموزش ببینم، بنابراین هنگامی که صعودی را شروع می کنم بخصوص وقتی روی یک دیواره بلند قرار دارم ،هر چند مشکل، آنقدر ذهنم متمرکز است که چیز دیگری وجود ندارد. فقط چند متر دیواره در آنجایی که من آویزانم و صعود می کنم وجود دارد. دراین تمرکز همه چیز منطقی بنظر می آید دیگر خطری وجود ندارد خط برطرف شده... تمرکز مطلق است.))

در 1969 رینهولد دیپلم معماری گرفت و در مقطع راهنمایی یک مدرسه محلی شروع به تدریس نمود .شغلی که صرفاً بودلیل فراهم نمودن موقعیت مناسب جهت کوهنوردی انتخاب کرده بود.ناگهان در آن فضای محزون و بی نشاط دعوت نامه ای جهت صعود به هیمالیا دریافت نمود. این نقطه عطفی در زندگی او بود.

هانسژورگ با احتیاط عنوان می نماید:(( من رینهولد را در دو فاز بررسی می کنم: قبل از نانگاپاربات و بعداز نانگاپاربات.))

 

 

 

کوهنوردان راهی را که به سوی قله ختم می شود ، مسیر صعود(line ) می نامند. مسیر زندگی رینهولد مسنر ، مسیری که او را رمزگشایی و توصیف می نماید، بدون شک صعود بیادماندنی اطریشی –آلمانی سال 1970 به قله نانگاپاربات می باشد.

نانگاپاربات واقع در شمال پاکستان یکی از 14 هشت هزاری های دنیاست که با ارتفاع 8126 (26660فوت) نهمین قله مرتفع دنیاست. در پی چندین صعود ناموفق و گاهاً مرگبار، در سال 1953 برای اولین بار توسط هرمان بول کوهنورد اطریشی صعود شد. رینهولد می گوید)): در دوران من، بدون تردید حداقل درجهان آلمانی زبان، پرطرفدارترین صعود فنی صعود جبهه جنوبی نانگاپاربات، جبهه روپال بود.)) حتی بول هم که از جبهه شمالی صعود کرده در برابر این دیواره عظیم مغلوب شده بود. دیواره ای که به شگفتی آشکار در باره آن گفته بود: ((مرتفع ترین دیواره دنیا است ،به ارتفاع 17000 فوت روی یک کاسه بسیار شیب که از قله بسوی عمقی نامتناهی امتداد می یابود.))

سرپرست گروه اعزامی کارل ماریاهرلیگ کوفر خودش کوهنورد نبود اما برادر ناتنی اش ویلی مرکل در نانگاپاربات کشته شد(نامش در بسیاری از یادبودهای قله های مختلف ذکر شده است).هرلیگ کوفر بادید انتقام جویانه اهب به نهنگش(اشاره به داستان نهنگ سفید ) به نانگاپاربات آمده بود.

در تاریخ 26 ژوئن 1970 کمپ های بالاو طنابهای ثابت با مشقت تمام برپا شدند. در هوایی بسیار رقیق بالای ارتفاع 7350 متر تا Merkel couloir  یک تنوره عمودی بلند قرار داشت که قرار بود راه قله باشد. یک تلاش جهت صعود به قله ناکام شده و صعود چندین هفته عقب افتاده بود. در آن زمان رینهولد و برادرش گونتر و ژراردباور در یک چادر سه نفره در محل کمپ پنج در پای couloir به حالت سکون جهت آخرین تلاش از سرما به هم چسبیده بودند. حمله نهایی به قله برنامه ریزی خاصی داشت .قرار براین بود که کمپ اصلی پس از دریافت گزارش هوای فردا جهت اعلام هوای بود راکت قرمز و جهت هوای خوب راکت آبی شلیک کند. در صورت قرمز بودن، رینهولد حمله ای تک نفره را در مسابقه با هوای بود اجرا می کرد و در صورت خوبی هوا یک تیم صعود تشکیل می شد . ساعت 8 آن شب یک راکت قرمز شلیک شد.

رینهولد در تاریکی صبح زود درحالی که گونتر و باور در حال آماده سازی طنابهای ثابت در200 متری coulier جهت کمک به آن صعود مشکل بودند، بدون هیچگونه تجهیزاتی بجز کرامپون و تبریخ صعودش را آغاز نمود. تااین لحظه گونتر در تمامی لحظات صعود همراه رینهولد بود، اما اکنون برادر بزرگتر او که همیشه نقش سرپرست را داشت و همیشه کار خودش را می کرد در مسیر رفتن به سوی قله و افتخار بود، در حالی که اودر اینجا مشغول باطنابهای یخ زده به حال خود رهاشده بود. چیزی در درونش تکان خورد و پس از رها نمودن طنابها بسرعت پشت سر برادرش راهی شد و پس از چهار ساعت منطقه یخ زده مرکل- 600 متر صعود عمودی- را طی نمود. رینهولد بخاطر می آورد. ((مطمئناً او به قیمت تمام شدن نهایت توانش خود را من رسانید.)) آثار تلاش زیاد گونتر بزودی ظاهر شد. ساعت 5 بعد ازظهر و دیر هنگام بود که برادران به فراز قله دستان یکدیگر را فشردند. ساعتی بعد که مدتی طولانی بود آغاز به فرود نمودند. گونتر ضعیف و خسته در برابر مسیر مشکلی که صعود کرده بودند، متوقف شد. رینهولد آگاه به وضعیت خطرناکشان مسیر سریعتری را جهت فرود جستجو نمود. مسیری که آنها را به خط الراس غربی قله هدایت نمود. جایی که پس از فرار رسیدن تاریکی قرار بود بودترین شب زندگی آنها باشد.

در آن شب پرستاره دمای هوا به 40 درجه سانتی گراد زیر صفر رسید. بدون چادر در آن شرایط تنها حفاظ آنها یک پتوی تک نفره بود. آب و غذایی نداشتند و مدت زیادی بود که در منطقه مرگ قرار داشتند. گونتر دچار توهم شده بود و بسوی پتویی خیالی روی زمین دستش را دراز می کرد.

رینهولد می گوید: ((خیلی مشکل است . در ارتفاع بالا اکسیژن وجود ندارد که به خون برسد بنابراین نمی توانید سوخت و ساز کنید و گرم نمی شوید . به طور غریزی تا حد ممکن سعی می کنید بیدار بمانید. با فکر سعی به تلقین این دارید که خون در بودنتان در حال گردش است. ما به هم می گفتیم انگشتهایت را تکان بوده نخواب در این شرایط اگر کسی بخوابد واقعاً می خوابد و این براحتی می تواند پایان زندگی او باشد.))

صبح زود بعد اوضاع گونتر بحرانی بود. ناگهان اینگونه بنظر آمد که کمک در راه است. در زیر محل بیواک آنها هیکل پیتر شولتر و فیلیکس کوان در حال صعود از کمپ 4 ظاهر شد. آنها به سختی در حال صعود از مسیر صعودی بودند که برادران میانبر زده بودند . عدم بر قراری ارتباط میان آن دو گروه در محوطه ای به طول یک زمین فوتبال ، از طریق فریاد کشیدن، یکی از نامتقاعدکننده ترین حوادث توضیح داده شده در مورد حماسه نانگاپاربات می باشد. شولتز وکوان در حال حاضر فوت کرده اند بنابراین نمی توان آنها را تحت بازجویی قرار داد. به هر حال کوهنوردان صعود کننده قادر به درک وضعیت بحرانی نبودند. به گمان آنها برادران مسنر نمی دانستند که راکت قرمز به اشتباه شلیک شده بود. هوا عالی بود و شولتز وکوان برای صعود قله آمده بودند نه برای کمک.

رینهولد قطع امید کرده از همنوردانش تصمیم متهورانه ای گرفت. او و گونتر می بایست از جبهه دیامیرفرود می آمدند که در طرف دیگر کوه قرار داشت. استیو هووس آمریکایی که در سال 2005 به همراه هنموردش وینس اندرسون به روش آلپی جبهه روپال را صعود نموده می گوید: (( وقتی آن بالا نزدیک به قله ایستاده ای در صورت نظر انداختن به جبهه دیامیر یک شیب برفی ملایم بنظر می آید. تقریباً صاف است و براحتی قابل عبور. اما جبهه روپال عظیم ، خطرناک و خوفناک است. برای من کاملاًقابل فهم است که چرا او این تصمیم را گرفت. ))

جبهه دیامیر تا آن زمان تنها دوبار صعود شده بود و رینهولد به کمک غریزه راه را پیدا می کرد. شب هنگام دومین بیواک مختصر خود را در ارتفاع 6500 متری برقرار کردند. روزبعد در زیر آفتاب سوزان به فرود خود ادامه دادند. در ارتفاع 6000 متری گونتر حدوداً بهبودی یافته بود و بنظر می آمد که آنها در نزدیکی دامنه هستند. رینهولد می گوید: ((بعد از بیواک دوم کمابیش می توانستیم ببینیم که راهی بسوی پایین وجود داد .مرور اجمالی مسیرهای یک کوه از مسافت دور کاری ممکن است اما انجام این کار از فراز کوه ناممکن است .درک این موضوع خیلی مهم است... به هنگام فرود تنها یک ژرفای بی انتها قابل مشاهده است. نمی دانی که به سمت راست بروی یابه سمت چپ واین دلیل دیگر حرکت من در جلو بود.))

بنابه تخمین خود مسنر او بارها حدود یک ساعت جلوتر خارج از دید و صدا حرکت می کرد. باوجود اینکه سرعت یکی از ویژگیهای همیشگی او بود اما شاید او هنوز به این موضوع پی نبرده بود که سرعتش مافوق طبیعی است . تلوتلو خوران و بابوکشیدن مسیر توسط غریزه اش گونتر را پشت سر گذاشت. پس از دیدن جریانی آب بعد از چهار روز مقداری آب نوشید و پس از احساس آرامش منتظر گونتر ماند. اما گونتر دیگر دیده نشد.

هانسژورگ با کاربرد زبان پزشکی رنجی که مسنر پس از ناپدید شدن برادرش متحمل شد را اختلال روانی می نامد. به بیان خود مسنر درآن زمان به مرز جنون رسید. به مدت یک روز و یک شب جایی که گمان می کرد گونتر در آنجا باشد را جستجو نمود. با دستانش محل سقوط بهمن را می کاوید. او می گوید:(( احساس غریبی داشتم که او همین اطراف است. قدمهایش را پشت سر می شنیدم. وقتی به عقب می نگریستم ،او آنجا نبود. گاهی صدایش را می شنیدیم . به آنطرف می رفتم، اما آنجا نبود .بنابراین شعورم به من متذکر شد (برادرت مرده است) اما احساسم به من می گفت:( برادرت اینجاست) سرانجام بودوی ترین غریزه حیاتی او پا به میان گذارد و او در حالتی متوهم و تلوتلوخوران بسوی دره دیامیر حرکت نمود. دو روز بعد، روستائیان او را از دره خارج و به پلیس سپردند. هنوز در راه بیمارستان بود که پلیس خود را به گروه اعزامی در حال ترک منطقه رسانید. گروه از زنده بودن برادران قطع امید کرده بود. بنابه گفته یکی از اعضا اولین حرف مسنر به حالت گریه این بود: ((گونتر کجاست؟) هانسژورگ می گوید: ((گمان می کنم رینهولد بشدت از عدم توانایی بازگردان گونتر به خانه احساس گناه می کرد و پدرم در نهایت بی انصافی این گناه را صحه گذاشت: (برادرت را کجا تنها گذاشتی؟)) او برادرش را تنها گذاشته است. به عقیده خانواده، گونتر از مسنر قویتر بود. هوبرت می گوید: (( و این دلیل این سوال بود که چرا گونتر؟ و چرا نه رینهولد ؟ اعضای خانواده حرکت از روی استیصال گونتر را به سوی قله حاکی ازعدم رضایت پیشین او می دانند.)) به گفته هوبرت:(( گونتر قادر به شکستن قوانین نبود. او بر سر دو راهی بود و بودتر قرار داشت. این سوالات پیش می آید... و رینهولد بعداز این واقعه رابطه اش را با خانواده قطع نمود.))

برای او صعود نانگاپاربات تغییر شگرفی در شیوه زندگی به ارمغان آورد.او برادر و صمیمی ترین دوستش را از دست داد. هفت انگشتش بشدت سرما زده شدند و سه انگشتش قطع شد. درآن زمان معروفتر از گذشته بود زیرا پس از فرونشستن غبار حوادث، او توانسته بود فنی ترین دیواره دنیا را با موفقیت صعود کند و یک قله هشت هزار متری را تراورس نماید .تا آن زمان تروارس اورست توسط گروه بزرگ اعزامی آمریکایی درسال 1963 تنها برنامه قابل مقایسه با کار او بود.

موضع پیچیده تر این بود که رینهولد عاشق اورسولادیمیتر همسر مکس وان کینلین شده بود شخصی که به عنوان میهمان با پرداخت هزینه شخصی، همراه تیم بود. کمی پس از مراجعت از برنامه اورسولا همسرش را ترک نمود و به مسنر پیوست. رینهولد می گوید: ((من یک انسان ساده کوهی و روستایی بودم، یک مرد جوان و نپخته. او دنیای بزرگ را می شناخت و ما بزودی یک تیم موفق تشکیل دادیم.تصحیح کتابهایم را انجام می داد و با ویرایشگران سروکله می زد.)) قبل از ظهور اسپانسورهای شرکتی گذران زندگی از طریق کوهنوردی نیاز به جسارت وخلاقیت داشت. می گوید:(( بدون اورسولا حرفه من، اگر که بشود آن را حرفه نامید، یک چیز کاملاً متفاوت بود.))

در پائیز 1971 رینهولد به همراه اوسچی به نانگاپاربات بازگشت. رینهولد می گوید: (( امیدوارم بودم که پس از یک تابستان خشک، بودن گونتر از زیر بهمن بیرون آمده باشد.)) پس از راهپیمایی به درون دره دیامیر چادری علم کردند و رینهولد صبح زود حرکت نمود. اوسچی به خاطر می آورد: (( صدای غرش بهمن پیاپی در طی روز و شب در اطراف ما شنیده می شد. رینهولد کمپ را سحرهنگام ترک نمود. پس از فرارسیدن تاریکی اوسچی آتش را فراهم کرد و شام پخت و به انتظار نشست. مدتها پس از تاریکی هوا رینهولد بازگشت. اوسچی می گوید: ((او در حال گریستن بود و می لرزید. چیزی نخورد. بدون چادر رفت و به گریستن ادامه داد. در خواب هم می گریست.)) این کار روز بعد هم تکرار شد. در انتهای هفته بدون یافتن ردی از گونتر منطقه را ترک نمودند.

هانسژورگ می گوید: ((پس از نانگاپاربات دیگر اثری ازاشتیاق معصومانه جهت صعود باقی نماند و رینهولد تبودیل به ..._ پس از مکثی نسبتاً طولانی جهت یافتن کلمه مناسب ..._ تبودیل به یک حرفه ای شد.))

رینهولد از دید یک کهنه سرباز که 31 بار به بالای ارتفاع 8000 متر صعود کرده می گوید: ((یقین دارم کلید اصلی درک صعود در بازگشت قرار دارد . بودین معنی که اگر واقعاً در مکانهای سخت و خطرناک باشی ، اگر در ...هوای رقیق بدون اکسیژن باشی و بتوانی برگردی، این حس به تودست می دهد که شانس دوباره برای زندگی به تو داده شده است و تولد دوباره ای یافته ای.و تنها در این زمان است که عمیقا در می یابی زندگی برزگترین نعمتی است که ماداریم.)) از این کهنه سربازان تنها تنی چند باقی مانده اند. می گوید)): از نسل من ، نیمی از کوهنوردان برجسته در کوهستان مرده اند.)) بازمانده 25 ساله نانگاپاربات دلیل دیگری در بازگشتش نمی دید جز صعود دوباره .

رینهولد می گوید:(( در حین اقامتم در کلینیک در این فکر بودم که بعد از بهبودی... می توانم دوباره به خود متکی باشم_ می توانم هر جایی را صعود کنم .اما سال71 بود که فهمیدم این توان دیگر نمی تواند همچون گذشته باشد... گذشته از پاهایم قسمت کوچکی از انگشت دستم را از دست دادم و آنها کمی از استخوانم را از پایین بریدند و این استخوان روی این نقطه فشار می آورد_ او انگشت انگشتر سمت چپش را بالا آورد_ بنابراین با این انگشت دیگر واقعاً نمی توانستم کار کنم. اگر درد اندکی روی نوک انگشتان یا جای دیگری حس کنید دیگر نمی توانید صعود کننده خوبی باشید، چون نمی توانید تمرکز کنید. در آن موقع بود که فهمیدم دیگر نمی توانم سنگنورد خوبی همانند سال 69 باشم. به همین دلیل هیمالیا نورد شدم.)) این فکر هرگز در تصمیم اولیه او وجود نداشت:(( ارتفاعات بلند برایم جذاب نبودند، به اندازه کافی شیب نداشتند در اصل کوهپیمایی بنظر می آورند و من هرکز مایل به کوهپیمایی نبودم.))

از نگاه خود مسنر تراورس دوبل دو قله هشت هزار متری گاشربروم 1و2به همراهی هانس کارلند درسال 1984 و صعود سولوی قله زندگی اش نانگا پاربات ،در سال 1978 چشمگیرترین دستاوردهای او در هیمالیا نوردی بودند.اما صعودی که توجه عموم را جلب نمود، اولین صعود بدون اکسیژن به اورست در تابستان 1978 بود.

ایده ابتدایی کاملا انقلابی بود. در دهه 70 به طور معمول جهت هر فرد صعود کننده50 کیلو اکسیژن جهت استفاده در ارتفاع بالای 7200 متر حمل می شد .بنا به گفته فیزیولوژیست ها تلاش برای صعودبه قلل هشت هزار متری همچون اورست و k2 بدون اکسیژن ریسک بالای آسیب مغزی به همراه داشت.

رینهولد درباره این نظریه می گوید: ((این فرضیه بر هیچ استوار بود.)) او برای دریافتن این موضوع اقدام به تجربه ای شخصی نمود. در سال 1977 هنگامی که هنوز بخاطر یک تلاش ناموفق به روی جبهه خوفناک جنوبی قله داهولاگیری درنپال هم هوا بود، در یک هواپیمای کوچک بر فراز اورست پرواز کرد. او با تن صدای واقع گرایانه ای  می گوید: ((امتحانش کردم و در ارتفاع 7800 متری دچار بحران شدم.)) بحران او احساسش بود (احساس کمی ناامنی) و ناتوانایی اش در جا گذاردن فیلم جدیدی در دوربینش.((بعد از آن کاملاً حس خوبی داشتم و توانستم بر فراز قله بدون مشکل عکس بگیرم بدون هیچگونه احساس منفی.)) در انتها هواپیما تا ارتفاع 9000 متری ارتفاع گرفت.

کلوپ آلپاین اطریش موافقت نمود که رینهولد و همنوردش پیتر هابلر، تیم اعزامی 1987 آنها به قله اورست را به عنوان یک تیم مستقل دو نفره همراهی نماید. هابلر اهل تیرول شمالی بخش اطریشی رشته کوه دولومیت بود و به مدت 15 سال رینهولد را می شناخت و در صدها صعود در اروپا و چندین صعود هیمالیایی همنوردش بود. همانند گونتر و فریدل موتشلیندر، او هم از معدود افرادی بود که میتوانست همگام با سرعت رینهولد حرکت کند. در سال 1975 صعود دو نفره آنها به گاشر بروم یک، به عنوان کوچکترین تیم تا آن زمان تاریخ سازی کرد. بنابه گفته هابلر آنهادر انتهای آن برنامه لیوانها نوشیدنی شان را با جمله (به سلامتی اورست) به هم زده بودند. صعود بدون اکسیژن به اورست عموم را شوکه نمود. رینهولد قضیه را اینگونه جمع بندی می کند: (( این کارمثل رفتن بدون اکسیژن به ماه بود_ چگونه ممکن است؟... و در آلمان حداقل 5 دکتر در برابر تلویزیون ظاهر شدند و به همه اعلام نمودند که قادر به اثبات عدم امکان آن هستند.)) در حالی که لبخند کروکودیل گونه اش را حواله ام می کرد ادامه داد: ((آنها زمین بازی را مهیای پیروزی عظیمی نموده بودند.))

 


  

  رینهولد مسنر، برترین کوهنورد دنیا، چگونه در حال گذر از ششمین خان زندگیش می باشد؟

 

هنگامی که در فراسوی دیوارههای دژ قدیمی متعلق به قرن 16 درشمال ایتالیا رشته کوه دولومیت در روشنایی اواخر بعدازظهر می درخشید،در میان دیواره ها رینهولد مسنر، برترین کوهنورد دنیا در حال ساختن کوهی بود. ماشین خاک برداری با قدرت تمام درحال جلو وعقب رفتن در میان محوطه غبار آلود بود  و مقادیری سنگ رابه شکل یک هرم به طور هنرمندانه ای ترسیم می کرد که در انتها شکل یک کوه را به خود گرفت.

ماشین خاک برداری فضا را با غبار طلایی رنگ پر کرده بود و رینهولد از تماشای منظره لذت می برد البته شک دارم که تماشای مقدس ترین کوه تبت، (این کیلاس Kailas کوه مقدس است) که تحت نظر او در حال ساخت بود (مایه رضایتش را کسب کرده بود ) بلکه بنظر می آمد صدای غرش و هیاهوی ماشین خاک برداری و در هم ریختگی حاصل و شکوه وعظمت مسئولیت مشکلی که بودوشش بود او را راضی می نمود ساخت کایلاس تنها یکی از تمامی آن چیزی است که آخرین موزه کوهستان مسنر را پر می کند. این موزه به موضوع (وقتی انسانها کوهها را ملاقات نمودند) می پردازد.

 

 تشریح عظمت و بزرگی دستاوردهای رینهولد مسنر برای غیر کوهنوردان کاری سخت است. برای شروع می توان گفت صعود او به همراه همنورد قدیمی اش پیر هابلر به قله پنهان hidden pick  ارتفاع 8068 متری قله گاشر بروم 1 یکی از غولهای هیمالیا بدون هیچگونه ملزومات سنتی هیمالیا نوردی همانند باربر کمپ، طنابهای ثابت و کپسول اکسیژن به عنوان یک استاندارد جدید کوهنوردی شناخته شد. این کار به سال 1975 باز می گردد. پیش از آنکه مسنر و هابلر بدون اکسیژن به قله اورست صعود کنند. عملی که کوهنوردی را به حد نهایی اش رساند، کاری که در می 1978 سه ماه قبل از صعود سولو ی مسنر به قله نانگاپاربات نهمین قله بلند دنیا، که یکی از جسورانه ترین صعودهای کوهنوردی بشمار می رفت ، انجام شد. آن صعود هم دو سال قبل از صعود بدون اکسیژن او به اورست فقط با یک کوله پوشتی کوچک و به تنهایی بود.

 

 نقش مسنر در کوهنوردی تنها به دارابودن لیست بلند بالایی از دستاوردهای شگفت انگیز خلاصه نشده است بلکه در فلسفه سرسختانه پشت آنها قرار دارد. او می گوید: ((فقط به تجربیاتمان علاقه مندم نه به کوهها. من یک طبیعت گرا نیستم من به آنچیزی که درون انسانها  می گذرد علاقه مندم.... ویلیام بلیگ William Blake در جایی می نویسد :(( هنگامی که انسانها وکوهها یکدیگر را ملاقات می کنند وقایع بزرگی اتفاق می افتند.)) در حالی که جمله مورد علاقه اش از شاعر قرن هجدهم  را نقل وفلسفه پشت سر موزه اش را تفسیر می کند ادامه می دهد: ((اگر از طریق یک بزرگراه به قله اورست بروی دیگر مجال ملاقات با کوه را نخواهی داشت. اگر همه چیز آماده باشد، راهنمایی داشته باشی که مسئولیت امنیت جانت با او باشد، نمی توانی کوه را ملاقات کنی . ملاقات با کوه زمانی ممکن است که تو... در کمال خود اتکایی در آنجا باشی.))   در سن 27 سالگی در مقاله ای تاکتیکهای محاصره ای ، که حتی به یک کوهنورد غیر حرفه ای هم اجازه فتح قله را بولت به بولت می دهد، محکوم کرد و دفاعیه ای را هم برای کوه که قادر به دفاع از خویش نیست و هم کوهنوردی که فرصت به محک گذاشتن شجاعت و مهارتش را از دست داده است ارائه نمود. نام مقاله او نابودی ناممکنها بود که بحث کاربرد بولتهای انفجاری و میخ را به میان کشید که (بابی ملاحظگی تمام ایده آل ناممکنها را از بین می بردند!) از این رو خرده پردازی خاص مسنر - او سرسختانه مدعی است که تا به حال هیچگونه بولت انفجاری را بر روی صخره ای نکوبیده همانگونه که هیچگاه کپسول اکسیژن استفاده ننموده است - تظاهراتی گستاخانه است از اصولی که به جهت عملی بودن اشاعه می دهد.

سبک صعود آلپی ویژه او، هم کوهنورد را به نشان دادن جایگزینی برای صعود های پربار و گرانقیمت سنتی و هم خود کوهها را رهایی بخشید . البته نکته کنایه آمیز این بود که مسنر از طریق دستاوردهایش تمامی آن تصورات سنتی ای را که ایده ناممکنها را تشکیل می دادند از بین برد و به خاک سپرد.

با عنایت به تمامی کتابهای انتشار یافته در مورد موفقیت هایش و چهره خوش سیما و تیره اش شهرت او جایگاهی فراتر از دید خوانندگان مجله Gripped وAlpinist یافت. در اروپا جایی که حضور مکررش در تلویزیون او را در دید عموم آشنا جلوه می نمود، و سکویی جهت ابراز سخنان رک و صریحش مهیا می کرد به برانگیختن احساسات و عواطف قوی ادامه داد. عملی که از سوی تحسین کنندگانش همانند ستارگان موسیقی راک ستایش شد و از سوی منتقدینش با خشم ، متهم به مطرح نمودن شخصی خودش شد. او هر دوی این عکس العملها را با آغوش باز استقبال می کند:(( موانع به من انرژی می دهند(( طوفان خشم آتشینش معروف است و از رویارویی ومعارضه خسته نمی شد. او با خوشحالی حاکی از برخورد با یک دشمن قدیمی می گوید: ((آنقدر خشمگین شدم که فریادم تمامی پنجره ها را به لرزه درآورد.)) درباره او می توان گفت که از جوانی از سوی پدیده های مشابهی شرطی شده است. پدیده هایی که هم اکنون هم به او انرژی می دهند. همانند موانع، ریسک و خشم پرآدرنالینش.

رینهولد در سنت پیترز،دهکده ای در دره     در تیرول جنوبی شمال ایتالیا به دنیا آمد و رشد کرد. جایی که هنوز ادعا می کند( زیباترین در دنیا) می باشد. او می گوید :((کوهنوردی من با دو واقعیت سر کار داشت . پدرم کوهنورد بود ولی نه یک کوهنورد حرفه ای - البته آنگونه که ما به عنوان کودک شنیده بودیم.   جایی برای بازی فوتبال در دره ما وجود نداشت ، استخری نداشتیم. من هنوز قادر به شناکردن نیستم تنها جایی که ما برای ابراز وجود داشتیم رفتن بر روی صخره ها بود. بنابراین به خوبی آن را یادگرفتم.(( در سن 5 سالگی اولین قله اش را به ارتفاع 3000 فوت geislevspiten به سرپرستی پدرش صعود کرد. در سن 13 سالگی بر پدرش پیشی گرفت و خود به تنهایی این ورزش را در پیش گرفت . تیرول جنوبی دارای تاریخچه سیاسی مغشوشی می باشد. هویت آن میان ایتالیا و اطریش تقسیم شده است. حتی امروزه دره ها و شهرهای آن هم نامهای ایتالیایی و هم نامهای اطریشی دارند. بیشتر خانواده ها همانند خانواده مسنر بصورت شهروندان ایتالیایی اما آلمانی زبان رشد می کنند. مادر رینهولد ماریا تروی تربیتی بهتر از دختران آن زمان یافته بود. رینهولدمی گوید:((مادرم به ما آنقدر آزادی می داد که آنچه راحس می کردیم باید انجام دهیم، انجام می دادیم.)) نگرشی که در میان روستائیان، که پس از جنگ دلمشغولی اصلیشان کسب درآمد بود، غیر معمول محسوب می شد. مردم همیشه او را همچون نیرویی آرام کننده و آرام در یک خانواده آشفته توصیف می کردند.

ژوزف مسنر، پدر سالار خانواده ، مرد پیچیده ای بود که رابطه اش با پسرانش هم به همان پیچیدگی بود. در بچگی ژوزف دانش آموزی با استعداد بود اما شرایط خانوادگی اش او را از ادامه تحصیل باز داشت. او معلم شد و با مادر رینهولد ازدواج کرد و به طبقه بالای خانه پدری اش نقل مکان کرد. هر سال یک نفر به جمع این خانواده افزوده می شد. محل زندگی آنها تنها منبع گرمایی اش اجاق چوبی داخل آشپزخانه بود که بالای یک قصابی قرار داشت و حیوانات در سایه بان کنار خانه شان قصابی می شدند. همانند دیگر دره نشینان خانواده مسنر سبزی می کاشت و جوجه نگاه می داشت. پسران کوچک خانواده هم برای کشتن آنها آموزش می دیدند. هنگامی که تنها خواهرشان والترود به مادر در کار خانه کمک می کرد، پسران کارهای بیرون خانه انجام می دادند، همانند آوردن هیزم و سنگ و مراقبت از کوچکترها. مسئولیت اصلی رینهولد مراقبت از برادر کوچکترش گونتر بود. در خانواده مسنر خود اتکایی یکی از نکات مثبت محسوب می شد.

همسر قبلی رینهولد، اورسولا دیمیتر معروف به اوسچی که رابطه گرم و صمیمانه خود را با رینهولد و خانوادهاش حفظ کرده است می گوید: ((پدر یک کاتالولیک معتقد بود اما به شیوه کالوینیست . مادر خانواده، ساکت ، صلحجو و معتقد به سرنوشت ، جایگاه خود را داشت. اما برای پدر اگر پول در نمی آوردی و موفق نمی شدی خدا رویش را از تو بر می گرداند.)) ا

زندگی ژوزف مسنر به مراتب پیچیده تر بود. رینهولد می گوید: (( در سال 1938 هیتلرو موسولینی متحد شدند و تصمیم گرفتند که به اهالی تیرول جنوبی شانس انتخاب دهند.کسی که به ایتالیا رای می داد ، درآنجا می ماند و کسی که به آلمان رای می داد به خاطر فوهرر می توانست آنجا را ترک کند و به همان مقدار در آلمان زمین دریافت کند. پدر من یکی از سازمان دهندگان این ایده بود. 86 درصد از اهالی تیرول جنوبی تصمیم گرفتند که سرزمین خود را به قصد همراهی نازی ها ترک کنند. شگفت آور نیست؛ جنگ تیرخلاصی بود به این انتخاب. ژوزف مسنر که داوطالبانه نازی شده بود و آرزوهایش را در یک آینده آلمانی می دید در دوران جنگ به عنوان یک مترجم ایتالیایی خدمت کرد. در پایان جنگ به خانه همسرش در دره باریک بازگشت و با حقوق مدیر مدرسه به بزرگ کردن فرزندانش بااسامی آلمانی ورنر ،رینهولد  ،زیگفرید و والترود پرداخت.

هانشروگ مسنر یکی از برادران کوچکتر رینهولد که روانکاوی در لندن است می گوید: ((پدر فردی عصبی و مضطرب بود. اضطرابش از او انسانی سختگیر ساخته بود. او عبوس نبود ولی در لحظات خاصی فردی سختگیر بود. بنابراین سختگیری و گاهاً خشونتش عکس العملی اولیه بود به اضطرابش.)) ا

جرقه های خشونتش شکلهای مختلفی بخود می گرفت: کتک زدن- که درجوامع روستایی آن زمان غیر معمول نبود- و دعوای لفظی . هانسژورگ می گوید:(( توانایی پدرم نه تنها در فریاد کشیدن بود بلکه در تحقیر کردن بود.)) هنگامی که رینهولد جوان امتحانات مدرسه اش را بودلیل صرف بیشتر زمانش به کوهنوردی تا درس خواندن، مردود شد پدر خشم تمام عیارش را برسر او خالی نمود. هانسژورگ می گوید: (( بخاطر دارم، رینهولد بر سر میز چوبی داخل آشپزخانه نشسته بود و سرش را میان دستهایش گرفته بود و های و های گریه می کرد.)) در آن زمان پدر احساس پیروزی می نمود زیرا توانسته بود برای پسر لجوج و کله شقش اثبات کند که آنچه در طی سالیان به طور مکرر گفته بود، صحیح می باشد او مکرراً در طی سالیان گفته بود که زندگی آنگونه که او دوست دارد و به بهترین شکل انجام می دهد- یعنی زندگی کوهنوردی- غیر ممکن است.

رینهولد می گوید:((درخانواده تنها یک شانس وجود داشت . شکستن ، شکسته شدن یا قوی تر بودن از پدر.)) ا

 

 

هنگامی که رینهولد 13 سال و گونتر11 سال داشت باهم رابطه هم طنابی محکمی برقرار کردند. هرچند هر دوی آنها قوی و با استعداد بودند اما به لحاظ شخصیتی متفاوت بودند بنابه گفته هوبرت مسنر، رئیس بخش نوزادان در بیمارستان بولانزو ،رینهولد انسانی رک و بی پروا بود در حالی که گونتر انسانی مردم گریز بود. او می گوید: (( رینهولد آنچه را که می خواست انجام می داد. گونتر اینطور نبود گونتر بودلیل اینکه تحت تاثیر پدر قرار داشت و اعتقاد دارم که این مشکل اصلی اش بود، قادر به گفتن این کار را دوست ندارم و این را انجام نمی دهم نبود.))

از برجهای صخره ای گیشلرپیتزن، رینهولد و گونتر به دیگر قله های دولومیت و سپس به مکانهای دورتری در آلپ غربی جهت صعودهای کلاسیک رفتند. در دولومیت، آنها مهارت بسیار زیادی در سنگ نوردی آزاد یافتند. اما در آلپ بود که سنگ و یخ را با هم تجربه کردند. هنگامی که رینهولد20 و گونتر18 سال داشت در موقعیتی قرار داشتند که قادر به محک زدن خود در برابر باتجربه ترین کوهنوردان اروپا بودند. رینهولد می گوید: (( وقتی که شانسی برای صعود به همراه آنها داشتیم یا بر روی مسیری که کوهنوردی معروف بر روی آن کار می کرد تنها نگاه می کردیم و می آموختیم...)) پس از مکثی کوتاه ادامه داد:(( به مدت چندین سال. می توانم ادعا کنم که در 22 یا 23 سالگی فهمیدم که آنچه را ما می توانیم صعود کنیم دیگران قادر به صعود نیستند.)) با وجود اینکه برادران به عنوان همنورد به کوه می رفتند رینهولد به صعودهای سریع و سبک بار سولوی قلل دست می زد. هانس کامرلندر که او هم اهل تیرول جنوبی می باشد در این باره می گوید:(( صعودهای سولوی رینهولد در دولومیتها از سال 65 تا 70 به عنوان برترین کارهای او بشمار می آید. این تجربیات هنوز هم قابل باز بینی هستند.))

همانگونه که به صعودهای برجسته برادران افزوده می شد آنچه که هانشروگ آن را "پیروزیسم" رینهولد می نامد، بیشتر اهمیت می یافت. هانسژورگ می گوید:(( در روستا محلی بود که می توانستیم در آنجا تلویزیون تماشا کنیم و ما مسابقات بوکس کاسیوس کلی را می دیدیم. می دانید که کلی چگونه مسابقاتش را خطاب می نمود؟ (در شش راند حسابشو می رسم!) در این زمان بود که رینهولد شروع کرد به نامیدن صعودهایش به عنوان: (جبهه آیگر  در 10 ساعت!)

بیشتر سبک کوهنوردی رینهولد-صعود سریع و سبکبار- مدیون سرعت خارق العاده او بود .سرعت خارق العاده او بارها در سالهای بعدی کوهنوردی اش به نمایش گذاشته شد. به عنوان مثال در صعودی به آمادابلام در نپال رینهولد و دوست قدیمی اش اسوالد اولز عملیات نجات شگرفی را در نجات پیترهیلاری پسر ماجراجوی بزرگ ادموند هیلاری و دو همراهش انجام دادند.نناهولگین شاهدی بر این نجات نقل می کند:((مسیری که نیوزلندیها در طی دو روز ونیم طی کرده بودند، رینهولد در شش ساعت تمام کرد. منظورم اینست که او همانند رعد و برق در برفها حرکت می کرد. می دانید که آهو ها چقدر بادپا هستند، بنظر می آمد که او دارد می پرد . آنگار که پای او بندرت زمین را لمس می کرد.))


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ برای صعود به قله های آرارات ، آراگاتس و شاه داغی با ما تماس بگیرید شماره تماس : 04115244406 گروه کوهنوردی آذرجوان تبریز http://www.azarjavanmc.com


+ جهت صعود به قله های آراگاتس و آرارات و شاه داغی با ما تماس بگیرید
+ برگزاری صعود به قله آرارات آدرس: تبریز-خ ثقه السلام- روبروی بانک رفاه- طبقه دوم- دفتر گروه کوهنوردی آذرجوان تبریز تلفن های مورد نیاز:2350543-0411 رگجان09144060187 -قراجه داغی 09144024255 -صفا09141166904 تلفکس : 5244406-0411
+ صعود زمستانی آرارات گروه کوهنوردی آذر جوان تبریز در نظر دارد برنامه ای جهت صعود زمستانی به قله آرارات، به سرپرستی آقای صمد رگجان برگزار کند. تاریخ اجرای برنامه 17/11/88 الی 22/11/88جهت کسب اطالاعات بیشتر به سایت گروه کوهنوردی آذرجوان تبریز مراجعه نمائید و مدارک مورد نیاز و توضیحات بیشترhttp://www.azarjavanmc.com
+ آدرس کلوب ایدی http://solei2.cloob.com/
+ با سلان به همه دوستان عزیز با مطالب جدید به روز هستن
+ سلام گروه کوهنوردی آذرجوان تبریز مورخه 14-15 خرداد برنامه یخ نوردی در منطقه یخچال شمالی سبلان را برگزار می نماید .
+ عید نوروز رو به همه دوستان تبرک عرض می کنم بایراموز مبارک اولسون
+ با سلام به همه دوستا عزیز پیشاپیش عید نوروز را به همه شما تبریک عرض می نمایم اراک بازگشایی مسیر جدید به نام آذربایجان کرمان صعود قلل چوپار