پس از اتمام تحصیلات، رینهولدو گونتر شروع به آموزش دیدن جهت شغلشان شدند. رینهولد به عنوان معمار در دانشگاه پاروا و گونتر در بانک. اما آموزشهای واقعی آنان بر روی صخره ها ادامه یافت. رینهولد در این مورد می گوید:(( آموختم که چگونه روزها پیاپی بدون غذا در کوهستان سرکنم. بدون غذا به کوه می رفتیم. باید اینکار را می کردیم ،بنابراین یاد گرفتیم که چگونه بدون آن سر کنیم.)) آنها (از پس موقعیتها و شرایط برآمدن)- آنگونه که مسنر آن را خطاب می کند- یا حفظ تعادل روحی را هم آموختند.
رینهولد می گوید: (( به نظر من شجاعت نیمه دیگر ترس است. تنها بودلیل ترسم است که نیاز به شجاعت دارم . اگر آمادگی کامل داشته باشم اگر مدت زیادی در تصورات و تخیلاتم بادلمشغولی ام کلنجار رفته باشد با آن زندگی کنم، آماده بشوم و آموزش ببینم، بنابراین هنگامی که صعودی را شروع می کنم بخصوص وقتی روی یک دیواره بلند قرار دارم ،هر چند مشکل، آنقدر ذهنم متمرکز است که چیز دیگری وجود ندارد. فقط چند متر دیواره در آنجایی که من آویزانم و صعود می کنم وجود دارد. دراین تمرکز همه چیز منطقی بنظر می آید دیگر خطری وجود ندارد خط برطرف شده... تمرکز مطلق است.))
در 1969 رینهولد دیپلم معماری گرفت و در مقطع راهنمایی یک مدرسه محلی شروع به تدریس نمود .شغلی که صرفاً بودلیل فراهم نمودن موقعیت مناسب جهت کوهنوردی انتخاب کرده بود.ناگهان در آن فضای محزون و بی نشاط دعوت نامه ای جهت صعود به هیمالیا دریافت نمود. این نقطه عطفی در زندگی او بود.
هانسژورگ با احتیاط عنوان می نماید:(( من رینهولد را در دو فاز بررسی می کنم: قبل از نانگاپاربات و بعداز نانگاپاربات.))
کوهنوردان راهی را که به سوی قله ختم می شود ، مسیر صعود(line ) می نامند. مسیر زندگی رینهولد مسنر ، مسیری که او را رمزگشایی و توصیف می نماید، بدون شک صعود بیادماندنی اطریشی –آلمانی سال 1970 به قله نانگاپاربات می باشد.
نانگاپاربات واقع در شمال پاکستان یکی از 14 هشت هزاری های دنیاست که با ارتفاع 8126 (26660فوت) نهمین قله مرتفع دنیاست. در پی چندین صعود ناموفق و گاهاً مرگبار، در سال 1953 برای اولین بار توسط هرمان بول کوهنورد اطریشی صعود شد. رینهولد می گوید)): در دوران من، بدون تردید حداقل درجهان آلمانی زبان، پرطرفدارترین صعود فنی صعود جبهه جنوبی نانگاپاربات، جبهه روپال بود.)) حتی بول هم که از جبهه شمالی صعود کرده در برابر این دیواره عظیم مغلوب شده بود. دیواره ای که به شگفتی آشکار در باره آن گفته بود: ((مرتفع ترین دیواره دنیا است ،به ارتفاع 17000 فوت روی یک کاسه بسیار شیب که از قله بسوی عمقی نامتناهی امتداد می یابود.))
سرپرست گروه اعزامی کارل ماریاهرلیگ کوفر خودش کوهنورد نبود اما برادر ناتنی اش ویلی مرکل در نانگاپاربات کشته شد(نامش در بسیاری از یادبودهای قله های مختلف ذکر شده است).هرلیگ کوفر بادید انتقام جویانه اهب به نهنگش(اشاره به داستان نهنگ سفید ) به نانگاپاربات آمده بود.
در تاریخ 26 ژوئن 1970 کمپ های بالاو طنابهای ثابت با مشقت تمام برپا شدند. در هوایی بسیار رقیق بالای ارتفاع 7350 متر تا Merkel couloir یک تنوره عمودی بلند قرار داشت که قرار بود راه قله باشد. یک تلاش جهت صعود به قله ناکام شده و صعود چندین هفته عقب افتاده بود. در آن زمان رینهولد و برادرش گونتر و ژراردباور در یک چادر سه نفره در محل کمپ پنج در پای couloir به حالت سکون جهت آخرین تلاش از سرما به هم چسبیده بودند. حمله نهایی به قله برنامه ریزی خاصی داشت .قرار براین بود که کمپ اصلی پس از دریافت گزارش هوای فردا جهت اعلام هوای بود راکت قرمز و جهت هوای خوب راکت آبی شلیک کند. در صورت قرمز بودن، رینهولد حمله ای تک نفره را در مسابقه با هوای بود اجرا می کرد و در صورت خوبی هوا یک تیم صعود تشکیل می شد . ساعت 8 آن شب یک راکت قرمز شلیک شد.
رینهولد در تاریکی صبح زود درحالی که گونتر و باور در حال آماده سازی طنابهای ثابت در200 متری coulier جهت کمک به آن صعود مشکل بودند، بدون هیچگونه تجهیزاتی بجز کرامپون و تبریخ صعودش را آغاز نمود. تااین لحظه گونتر در تمامی لحظات صعود همراه رینهولد بود، اما اکنون برادر بزرگتر او که همیشه نقش سرپرست را داشت و همیشه کار خودش را می کرد در مسیر رفتن به سوی قله و افتخار بود، در حالی که اودر اینجا مشغول باطنابهای یخ زده به حال خود رهاشده بود. چیزی در درونش تکان خورد و پس از رها نمودن طنابها بسرعت پشت سر برادرش راهی شد و پس از چهار ساعت منطقه یخ زده مرکل- 600 متر صعود عمودی- را طی نمود. رینهولد بخاطر می آورد. ((مطمئناً او به قیمت تمام شدن نهایت توانش خود را من رسانید.)) آثار تلاش زیاد گونتر بزودی ظاهر شد. ساعت 5 بعد ازظهر و دیر هنگام بود که برادران به فراز قله دستان یکدیگر را فشردند. ساعتی بعد که مدتی طولانی بود آغاز به فرود نمودند. گونتر ضعیف و خسته در برابر مسیر مشکلی که صعود کرده بودند، متوقف شد. رینهولد آگاه به وضعیت خطرناکشان مسیر سریعتری را جهت فرود جستجو نمود. مسیری که آنها را به خط الراس غربی قله هدایت نمود. جایی که پس از فرار رسیدن تاریکی قرار بود بودترین شب زندگی آنها باشد.
در آن شب پرستاره دمای هوا به 40 درجه سانتی گراد زیر صفر رسید. بدون چادر در آن شرایط تنها حفاظ آنها یک پتوی تک نفره بود. آب و غذایی نداشتند و مدت زیادی بود که در منطقه مرگ قرار داشتند. گونتر دچار توهم شده بود و بسوی پتویی خیالی روی زمین دستش را دراز می کرد.
رینهولد می گوید: ((خیلی مشکل است . در ارتفاع بالا اکسیژن وجود ندارد که به خون برسد بنابراین نمی توانید سوخت و ساز کنید و گرم نمی شوید . به طور غریزی تا حد ممکن سعی می کنید بیدار بمانید. با فکر سعی به تلقین این دارید که خون در بودنتان در حال گردش است. ما به هم می گفتیم انگشتهایت را تکان بوده نخواب در این شرایط اگر کسی بخوابد واقعاً می خوابد و این براحتی می تواند پایان زندگی او باشد.))
صبح زود بعد اوضاع گونتر بحرانی بود. ناگهان اینگونه بنظر آمد که کمک در راه است. در زیر محل بیواک آنها هیکل پیتر شولتر و فیلیکس کوان در حال صعود از کمپ 4 ظاهر شد. آنها به سختی در حال صعود از مسیر صعودی بودند که برادران میانبر زده بودند . عدم بر قراری ارتباط میان آن دو گروه در محوطه ای به طول یک زمین فوتبال ، از طریق فریاد کشیدن، یکی از نامتقاعدکننده ترین حوادث توضیح داده شده در مورد حماسه نانگاپاربات می باشد. شولتز وکوان در حال حاضر فوت کرده اند بنابراین نمی توان آنها را تحت بازجویی قرار داد. به هر حال کوهنوردان صعود کننده قادر به درک وضعیت بحرانی نبودند. به گمان آنها برادران مسنر نمی دانستند که راکت قرمز به اشتباه شلیک شده بود. هوا عالی بود و شولتز وکوان برای صعود قله آمده بودند نه برای کمک.
رینهولد قطع امید کرده از همنوردانش تصمیم متهورانه ای گرفت. او و گونتر می بایست از جبهه دیامیرفرود می آمدند که در طرف دیگر کوه قرار داشت. استیو هووس آمریکایی که در سال 2005 به همراه هنموردش وینس اندرسون به روش آلپی جبهه روپال را صعود نموده می گوید: (( وقتی آن بالا نزدیک به قله ایستاده ای در صورت نظر انداختن به جبهه دیامیر یک شیب برفی ملایم بنظر می آید. تقریباً صاف است و براحتی قابل عبور. اما جبهه روپال عظیم ، خطرناک و خوفناک است. برای من کاملاًقابل فهم است که چرا او این تصمیم را گرفت. ))
جبهه دیامیر تا آن زمان تنها دوبار صعود شده بود و رینهولد به کمک غریزه راه را پیدا می کرد. شب هنگام دومین بیواک مختصر خود را در ارتفاع 6500 متری برقرار کردند. روزبعد در زیر آفتاب سوزان به فرود خود ادامه دادند. در ارتفاع 6000 متری گونتر حدوداً بهبودی یافته بود و بنظر می آمد که آنها در نزدیکی دامنه هستند. رینهولد می گوید: ((بعد از بیواک دوم کمابیش می توانستیم ببینیم که راهی بسوی پایین وجود داد .مرور اجمالی مسیرهای یک کوه از مسافت دور کاری ممکن است اما انجام این کار از فراز کوه ناممکن است .درک این موضوع خیلی مهم است... به هنگام فرود تنها یک ژرفای بی انتها قابل مشاهده است. نمی دانی که به سمت راست بروی یابه سمت چپ واین دلیل دیگر حرکت من در جلو بود.))
بنابه تخمین خود مسنر او بارها حدود یک ساعت جلوتر خارج از دید و صدا حرکت می کرد. باوجود اینکه سرعت یکی از ویژگیهای همیشگی او بود اما شاید او هنوز به این موضوع پی نبرده بود که سرعتش مافوق طبیعی است . تلوتلو خوران و بابوکشیدن مسیر توسط غریزه اش گونتر را پشت سر گذاشت. پس از دیدن جریانی آب بعد از چهار روز مقداری آب نوشید و پس از احساس آرامش منتظر گونتر ماند. اما گونتر دیگر دیده نشد.
هانسژورگ با کاربرد زبان پزشکی رنجی که مسنر پس از ناپدید شدن برادرش متحمل شد را اختلال روانی می نامد. به بیان خود مسنر درآن زمان به مرز جنون رسید. به مدت یک روز و یک شب جایی که گمان می کرد گونتر در آنجا باشد را جستجو نمود. با دستانش محل سقوط بهمن را می کاوید. او می گوید:(( احساس غریبی داشتم که او همین اطراف است. قدمهایش را پشت سر می شنیدم. وقتی به عقب می نگریستم ،او آنجا نبود. گاهی صدایش را می شنیدیم . به آنطرف می رفتم، اما آنجا نبود .بنابراین شعورم به من متذکر شد (برادرت مرده است) اما احساسم به من می گفت:( برادرت اینجاست) سرانجام بودوی ترین غریزه حیاتی او پا به میان گذارد و او در حالتی متوهم و تلوتلوخوران بسوی دره دیامیر حرکت نمود. دو روز بعد، روستائیان او را از دره خارج و به پلیس سپردند. هنوز در راه بیمارستان بود که پلیس خود را به گروه اعزامی در حال ترک منطقه رسانید. گروه از زنده بودن برادران قطع امید کرده بود. بنابه گفته یکی از اعضا اولین حرف مسنر به حالت گریه این بود: ((گونتر کجاست؟) هانسژورگ می گوید: ((گمان می کنم رینهولد بشدت از عدم توانایی بازگردان گونتر به خانه احساس گناه می کرد و پدرم در نهایت بی انصافی این گناه را صحه گذاشت: (برادرت را کجا تنها گذاشتی؟)) او برادرش را تنها گذاشته است. به عقیده خانواده، گونتر از مسنر قویتر بود. هوبرت می گوید: (( و این دلیل این سوال بود که چرا گونتر؟ و چرا نه رینهولد ؟ اعضای خانواده حرکت از روی استیصال گونتر را به سوی قله حاکی ازعدم رضایت پیشین او می دانند.)) به گفته هوبرت:(( گونتر قادر به شکستن قوانین نبود. او بر سر دو راهی بود و بودتر قرار داشت. این سوالات پیش می آید... و رینهولد بعداز این واقعه رابطه اش را با خانواده قطع نمود.))
برای او صعود نانگاپاربات تغییر شگرفی در شیوه زندگی به ارمغان آورد.او برادر و صمیمی ترین دوستش را از دست داد. هفت انگشتش بشدت سرما زده شدند و سه انگشتش قطع شد. درآن زمان معروفتر از گذشته بود زیرا پس از فرونشستن غبار حوادث، او توانسته بود فنی ترین دیواره دنیا را با موفقیت صعود کند و یک قله هشت هزار متری را تراورس نماید .تا آن زمان تروارس اورست توسط گروه بزرگ اعزامی آمریکایی درسال 1963 تنها برنامه قابل مقایسه با کار او بود.
موضع پیچیده تر این بود که رینهولد عاشق اورسولادیمیتر همسر مکس وان کینلین شده بود شخصی که به عنوان میهمان با پرداخت هزینه شخصی، همراه تیم بود. کمی پس از مراجعت از برنامه اورسولا همسرش را ترک نمود و به مسنر پیوست. رینهولد می گوید: ((من یک انسان ساده کوهی و روستایی بودم، یک مرد جوان و نپخته. او دنیای بزرگ را می شناخت و ما بزودی یک تیم موفق تشکیل دادیم.تصحیح کتابهایم را انجام می داد و با ویرایشگران سروکله می زد.)) قبل از ظهور اسپانسورهای شرکتی گذران زندگی از طریق کوهنوردی نیاز به جسارت وخلاقیت داشت. می گوید:(( بدون اورسولا حرفه من، اگر که بشود آن را حرفه نامید، یک چیز کاملاً متفاوت بود.))
در پائیز 1971 رینهولد به همراه اوسچی به نانگاپاربات بازگشت. رینهولد می گوید: (( امیدوارم بودم که پس از یک تابستان خشک، بودن گونتر از زیر بهمن بیرون آمده باشد.)) پس از راهپیمایی به درون دره دیامیر چادری علم کردند و رینهولد صبح زود حرکت نمود. اوسچی به خاطر می آورد: (( صدای غرش بهمن پیاپی در طی روز و شب در اطراف ما شنیده می شد. رینهولد کمپ را سحرهنگام ترک نمود. پس از فرارسیدن تاریکی اوسچی آتش را فراهم کرد و شام پخت و به انتظار نشست. مدتها پس از تاریکی هوا رینهولد بازگشت. اوسچی می گوید: ((او در حال گریستن بود و می لرزید. چیزی نخورد. بدون چادر رفت و به گریستن ادامه داد. در خواب هم می گریست.)) این کار روز بعد هم تکرار شد. در انتهای هفته بدون یافتن ردی از گونتر منطقه را ترک نمودند.
هانسژورگ می گوید: ((پس از نانگاپاربات دیگر اثری ازاشتیاق معصومانه جهت صعود باقی نماند و رینهولد تبودیل به ..._ پس از مکثی نسبتاً طولانی جهت یافتن کلمه مناسب ..._ تبودیل به یک حرفه ای شد.))
رینهولد از دید یک کهنه سرباز که 31 بار به بالای ارتفاع 8000 متر صعود کرده می گوید: ((یقین دارم کلید اصلی درک صعود در بازگشت قرار دارد . بودین معنی که اگر واقعاً در مکانهای سخت و خطرناک باشی ، اگر در ...هوای رقیق بدون اکسیژن باشی و بتوانی برگردی، این حس به تودست می دهد که شانس دوباره برای زندگی به تو داده شده است و تولد دوباره ای یافته ای.و تنها در این زمان است که عمیقا در می یابی زندگی برزگترین نعمتی است که ماداریم.)) از این کهنه سربازان تنها تنی چند باقی مانده اند. می گوید)): از نسل من ، نیمی از کوهنوردان برجسته در کوهستان مرده اند.)) بازمانده 25 ساله نانگاپاربات دلیل دیگری در بازگشتش نمی دید جز صعود دوباره .
رینهولد می گوید:(( در حین اقامتم در کلینیک در این فکر بودم که بعد از بهبودی... می توانم دوباره به خود متکی باشم_ می توانم هر جایی را صعود کنم .اما سال71 بود که فهمیدم این توان دیگر نمی تواند همچون گذشته باشد... گذشته از پاهایم قسمت کوچکی از انگشت دستم را از دست دادم و آنها کمی از استخوانم را از پایین بریدند و این استخوان روی این نقطه فشار می آورد_ او انگشت انگشتر سمت چپش را بالا آورد_ بنابراین با این انگشت دیگر واقعاً نمی توانستم کار کنم. اگر درد اندکی روی نوک انگشتان یا جای دیگری حس کنید دیگر نمی توانید صعود کننده خوبی باشید، چون نمی توانید تمرکز کنید. در آن موقع بود که فهمیدم دیگر نمی توانم سنگنورد خوبی همانند سال 69 باشم. به همین دلیل هیمالیا نورد شدم.)) این فکر هرگز در تصمیم اولیه او وجود نداشت:(( ارتفاعات بلند برایم جذاب نبودند، به اندازه کافی شیب نداشتند در اصل کوهپیمایی بنظر می آورند و من هرکز مایل به کوهپیمایی نبودم.))
از نگاه خود مسنر تراورس دوبل دو قله هشت هزار متری گاشربروم 1و2به همراهی هانس کارلند درسال 1984 و صعود سولوی قله زندگی اش نانگا پاربات ،در سال 1978 چشمگیرترین دستاوردهای او در هیمالیا نوردی بودند.اما صعودی که توجه عموم را جلب نمود، اولین صعود بدون اکسیژن به اورست در تابستان 1978 بود.
ایده ابتدایی کاملا انقلابی بود. در دهه 70 به طور معمول جهت هر فرد صعود کننده50 کیلو اکسیژن جهت استفاده در ارتفاع بالای 7200 متر حمل می شد .بنا به گفته فیزیولوژیست ها تلاش برای صعودبه قلل هشت هزار متری همچون اورست و k2 بدون اکسیژن ریسک بالای آسیب مغزی به همراه داشت.
رینهولد درباره این نظریه می گوید: ((این فرضیه بر هیچ استوار بود.)) او برای دریافتن این موضوع اقدام به تجربه ای شخصی نمود. در سال 1977 هنگامی که هنوز بخاطر یک تلاش ناموفق به روی جبهه خوفناک جنوبی قله داهولاگیری درنپال هم هوا بود، در یک هواپیمای کوچک بر فراز اورست پرواز کرد. او با تن صدای واقع گرایانه ای می گوید: ((امتحانش کردم و در ارتفاع 7800 متری دچار بحران شدم.)) بحران او احساسش بود (احساس کمی ناامنی) و ناتوانایی اش در جا گذاردن فیلم جدیدی در دوربینش.((بعد از آن کاملاً حس خوبی داشتم و توانستم بر فراز قله بدون مشکل عکس بگیرم بدون هیچگونه احساس منفی.)) در انتها هواپیما تا ارتفاع 9000 متری ارتفاع گرفت.
کلوپ آلپاین اطریش موافقت نمود که رینهولد و همنوردش پیتر هابلر، تیم اعزامی 1987 آنها به قله اورست را به عنوان یک تیم مستقل دو نفره همراهی نماید. هابلر اهل تیرول شمالی بخش اطریشی رشته کوه دولومیت بود و به مدت 15 سال رینهولد را می شناخت و در صدها صعود در اروپا و چندین صعود هیمالیایی همنوردش بود. همانند گونتر و فریدل موتشلیندر، او هم از معدود افرادی بود که میتوانست همگام با سرعت رینهولد حرکت کند. در سال 1975 صعود دو نفره آنها به گاشر بروم یک، به عنوان کوچکترین تیم تا آن زمان تاریخ سازی کرد. بنابه گفته هابلر آنهادر انتهای آن برنامه لیوانها نوشیدنی شان را با جمله (به سلامتی اورست) به هم زده بودند. صعود بدون اکسیژن به اورست عموم را شوکه نمود. رینهولد قضیه را اینگونه جمع بندی می کند: (( این کارمثل رفتن بدون اکسیژن به ماه بود_ چگونه ممکن است؟... و در آلمان حداقل 5 دکتر در برابر تلویزیون ظاهر شدند و به همه اعلام نمودند که قادر به اثبات عدم امکان آن هستند.)) در حالی که لبخند کروکودیل گونه اش را حواله ام می کرد ادامه داد: ((آنها زمین بازی را مهیای پیروزی عظیمی نموده بودند.))