آزمایشات فیزیولوژیست ها به روی رینهولد یک متابولیسم کاملا بی نقص و عجیبی را آشکار می ساخت_ احتمالاً بودلیل آموزش شخصی خودش جهت راهپیمایی بدون غذا درکوهستان_ اما هیچگونه موضوع غیر عادی در رابطه با ششها و عروقش مشاهده نشد. از سوی دیگر نکته ای که مسنر با رضایتمندی از آن یاد می نماید، منحصر بفرد بودن DNA پدری و مادری اوست. می گوید: ((بله خانواده مسنرها خاص هستند.)) در جوانی با دویدن روی تپه ها تمرین می کرد(هزار متر به سوی بالا در 30 دقیقه) امروزه دیگر آنقدر نمی دود. چون نیازی به انجام آن ندارد. هوبرت می گوید: (( او با تجربه است و بودنش هم همینطور.)) شش سال پیش آنها باهم یک قله 8000 متری را صعود کردند و پس از شش روز در کوهستان بنابه گفته او رینهولد ((کاملا آمادگی داشت_ اما او صرفا در کوهستان آماده است.))
صعود بدون اکسیژن او به اورست تطابق فوق العاده او در ارتفاعات بلند را به اثبات می رساند. به بیان خودش:(( خیلی خیلی خوشحال بودم. فکر می کردم که بعد از صعود اورست... احساس می کردم قادر به انجام هر کاری هستم.))
یکی از اولین کارهایش که به طور عمومی انجام داد جدا نمودن خودش از تمامی اجتماع اطرافش بود. در یک فستیوال محلی که به افتخار صعود موفقیت آمیزش به اورست ترتیب داده شده بود از او این سوال پرسیده شد که چرا پرچم کشورش را باخود حمل ننموده است. در حالی که از شدت خنده نزدیک به روده بر شدن بود گفت: (( در جواب گفتم که من بخاطر ایتالیا صعود نکردم، نه به خاطر تیرول جنوبی ،نه اطریش و نه آلمان. من به خاطر خودم صعود کردم. دستهایم را در آوردم و گفتم این پرچم من است. هیچ کس بخاطر کس دیگری روی اورست نمی رود. شما با پای خودتان می روید و خودتان هم انجامش می دهید.)) صدایش حالتی جدی به خود گرفت و ادامه داد: ((تمامی این سرودهای ملی گرایانه من را عصبانی می کند. قادر به تحملشان نیستم .))یکی از موضوعات مورد علاقه او مخالفت با فاشیستها و نازی ها است. او با علاقه مندی به بحث یاد آوری می کند که کلوپ آلپاین آلمان عضویت یهودی ها را در سال 1921 ممنوع نمود و تابلوهایی را مبنی بر این موضوع در جانپناههای دور افتاده نصب نمود. او موافقت با چنین اعمالی را کرنش گوسفندی آلمانی در برابر قدرت می نامد. او در تفسیر گفته نیچه (فیلسوف آلمانی) می گوید:((Ubermench من شخصی مصمم است که چیزی همانند قوانین از سوی بالا بالاها را نمی پذیرد. می گوید این راه من است و من این طرفی حرکت می کنم و این واقعیت بزرگترین دشمن فاشیستهاست.))
اندکی پس از تاریخ سازی، او و هابلر با هم مجادله سختی کردند. بعدها با هم آشتی نمودند اما قهر طولانی مدت بخشی از یک الگوی حرفه ای بود. آرود فاش می گوید:(( برنامه کوهنوردی یک چیز است و بعد از آن یک چیز دیگر.)) او در سال 1990 به همراه رینهولد برای اولین بار از قاره قطب جنوب بشکل پیاده عبور نمود و در این زمان بود که مسنر از کوهنوردی به سومین خان زندگیش یعنی کاوش دنیای افقی روی آورد. فاش در ادامه می گوید:((این موضوع چیزی است که من از آن سر در نمی آوردم. این مرد در تمام دنیا شناخته شده است، استانداردهای جدیدی را همگام با پیشرفت کوهنوردی ایجاد می کند،او بسیار موفق است وبه اندازه کافی هم پولدار،اما هرگز با موفقیت و خودش کنار نیامده است. فکر میکنم این قضیه تراژدی زندگی او محسوب میشود .))
هانس کامر لندر میگوید :((رینهولد به عنوان هیمالیا نورد بهترین است ،بهترین در دنیا .اما دچار نقطه ضعفهایی است .این را به عنوان یک دوست می گویم .انتقادپذیر ودر برابر انتقاد بشدت و بسرعت عکس العمل منفی نشان می دهد.))
رینهولد ازبودنش بر فرازکوهها اینگونه میگوید:((آنچه هست را می پذیرم،و نیروهای طبیعت رابه عنوان حکمرانان هستی ام می پذیرم .هیچ بشر حکمرانی در آنجایی که حضور دارم نیست. هیچ دین وآیینی که مرا کنترل کند
در سال 2003،رینهولد به بیس کمپ اورست بازگشت تا در جشن پنجاهمین سالگرد صعود آن شرکت کند.با ناباوری آمیخته با تنفر آشکار از آنچه او(فرهنگ شهری)می نامد می گوید:((برای رفتن از یک سوی کمپ به سوی دیگر بیش از 5/2ساعت زمان صرف نمودم.)) فرهنگی شهری که به کوهها رخنه کرده و تنهایی و سکوت آنها را با تماسهای اینترنتی همیشه مهیا با جهان زیرین، از بین برده است.
صعود بدون اکسیژن به اورست برایش گشاینده راهی بود بسوی دست آوردهای برجسته در عزم راسخ شخصی اش.صعود سولوی اورست آرزویی بود که از ایده آلهای جسورانه و برتر الهام می گرفت_ و همچنین برخی رقابتهای بشری.دلیل اصلی دست بکار شدن رینهولد اعلامیه کوهنورد ژاپنی نوامی اومرا بود که حاکی از دریافت مجوز صعود برای صعودی سولو به اورست در سال 1980بود.رینهولد در کتابش با صراحت تمام عکس العملش را بیان می کند:((چطور ممکن است؟این ایده من است.))
جوازی که در سال 1980برای صعود سولو از جبهه شمالی گرفت یکی از اولین جوازهای صادر شده توسط چینیها از زمان اشغال تبت در سال 1950بود.او وگروه کوچکش-شامل یک افسر لژیونر چینی اجباری،یک مترجم و یک همراه که نقش امدادگر را هم ایفا می نمود_تنها افرادی بودند که در سمت شمالی اورست قرار داشتند.
انتخاب این همراه برای او کاری خلاف عرف بود.نونا هولگوین یک آمریکایی 30ساله بود که بخشهایی از جنوب آمریکا و جزایر اقیانوس کبیر را قبل از ساختن مدرسه برای بنیاد سر ادموند هیلاری در هیمالیا پیموده بود،او صاحب یک کمپانی تورهای کوهستانی در کوههای راکی کانادا میباشد.
او و رینهولد در سال 1979 بدنبال صعودش به آمادبلام همدیگر را ملاقات نمودند.در اورست تنها چادر بیس کمپ پیشرفته آنهادر ارتفاع 6500متری برپا شده بود.دو اسکورت چینی در کمپ پایین تری استقرار یافته بودند.هولگین می گوید:((در آنجا تنها من ،رینهولد ویک گرگ حضور داشتیم.هنگامی که تنها در کمپ بسر می بردم به کمپ آمد و به استخوانهای بیرون کمپ گاز می زد.)) او نقش یک آشپز تمام وقت تیم اعزامی وکمک رسان همه منظوره را ایفا می نمود.آن دو یک ماه بین دو کمپ اقامت کردند و رینهولد در صبح 18 آگوست صعودش را آغاز نمود.هولگوین می گوید:((تا آن زمان رینهولد حدود 2000کوه را صعود کرده بود.))این شامل صعود برجسته سولو به نانگاپاربات هم می شود.((مردم به این کار به دید کار ساده ای نگاه نمی کنند،اما گاهی اوقات انجام امور به تنهایی ساده تر است چون کسی وجود ندارد که بخواهیم با او همکاری کنیم. البته به شرط اینکه بتوانیم تنهایی را تحمل کنیم .دوست دارد کارهایش را با سرعت و روش خود انجام دهد.انجام اموربه تنهایی در صورتی که بتوانید از پس آنان بر بیاید آسان است.او بخودش اعتماد داشت.))
صعود تاریخی اش، شروعی نزدیک به فاجعه داشت.در پانصد متری کمپ در تاریکی به درون یک شکاف یخی سر خورد.در بالاتر برف نرم صعود را بسیار مشکل و خسته کننده کرده بود .به دلیل تنهایی کسی نبود که وظیفه برف کوبی را با او تقسیم کند.او سه شب را برفراز کوه به تنهایی گذراند.
رینهولد می گوید:((این کار در آلپ خیلی ساده است.صبح زود شروع می کردم وشب برمیگشتم. تنهایی در شب بسیار سخت است.درحال صعود هیچگونه مشکلی وجود ندارد –شما در حال صعود هستید.تنها ماندن درمکانهای خطرناک، یخ زده وسرد برای چندین شب،چندین شب و چندین شب کار بسیار بسیار سختی است .)) با رسیدن به قله رینهولد فقط احساسات بی روحی را به نمایش گذارد.مه رقیقی بالا آمد وبرف جاپاها راکمرنگ نمود .او بطور اتوماتیک در حالیکه آگاه به وخامت شرایط روحی به واسطه سرمای شدید بود که باعث بی تفاوتی خطرناک در آن شرایط می شد، شروع به فرود نمود.
هولگین می گوید: ((عاقبت روز سوم او را در حین پایین آمدن دیدم. به او نگاه می کردم... به او نگاه می کردم و همچنان به او نظر دوخته بودم. ناگهان پلک زدم و او آنجا نبود. در حقیقت او به پایین سقوط کرده بود_ حدود 400 فوت پایانی را سر خورد اما با تبر یخ سخمه کرد و خودش را نگاه داشت.)) با دیدنش رینهولد به روی شانه هایش گریست.((وقتی او را به داخل چادر بردم به من گفت:( دیگر هیچوقت این کار را نمی کنم. هیچوقت هیچ کوهی مثل آن را سولو صعود نمی کنم. من به نهایت توان رسیده بودم.))
سال 1986لوتسه را صعود کرد و تبدیل به اولین کوهنورد صعود کننده هر چهارده هشت هزار متری شد. می گوید:((وقتی همه هشت هزاری ها را صعود کردم دریافتم که اکنون تنها کاری که می توانم انجام دهم تکرار خودم می باشد. آنچه انجام می دادم دیگر خسته کننده بود. مایل بودم جایی بروم که همه چیز جدید باشد و فعالیتی جدید را آغاز کنم.))