مرسدس نقرهای Slk با سرعت خارج از بولانزو بسوی کوهها و شلوس جوال خانه قلعه مانندش حرکت می کرد.جاسوئیچی عجیب و غریبی از دسته کلیدش آویزان بود. پنجه حیوانی متصل به توده ای از خز ماسه ای رنگ . گفت:(( این پنجه یک یتی است) و شروع کرد به خندیدن . خان چهارم زندگی مسنر وقف کوههای مقدس و افسانه ها شد و شامل جستجوی سرسختانه یتی افسانه ای معادل هیمالیای پاگنده شد. این جستجوی مداوم که عاقبت به خرس قهوه ای هیمالیایی ختم شد از سوی مجامع کوهنوردی آلمانی با سردی استقبال شد. هانس کامرلندر می گوید:(( داستان یتی حضور او را در مجامع آلپنوردی برتر تضعیف کرد.)) بنظر می آید که کوهنوردان آلمان در نهایت خستگی در حال بازگشت از برنامه سنگین کوهنوردی خود نه تنها با احترام و ستایش سزاوار و پیشنهاداتی که فکر آن را در سر داشتند، رو برو نمی شدند، بلکه با عنایت به کار رینهولد با سوال احمقانه( خب، شما یک یتی دیده اید؟) روبرو می شدند.
همانند خلوتگاه یک راهزن سرگردنه ، جوال برفراز یک صخره 3000 فوتی با چهره ای عبوس ایستاده است . دست نا یافتنی در اوج بلندی و در پناه کوههای برفی مسلط بر تمامی فناپذیران دره سانالس . تملک شلوس قلعه قرن سیزدهمی در سال 1983 چندین آرزوی او در جامه عمل پوشانید . در آنجا محصولات بی عیب و نقص ارگانیک ،حیوانات و تاکستان بوجود آورد. او می توانست کشاورز خوبی باشد چیزی که ادعا می کند همیشه میخواسته که باشد: کشاورزی در کوهستان پنجمین خان زندگی او می باشد.
مهمتر از همه جوال خوداتکائی را بنمایش می گذارد، واژه مورد علاقه رینهولد، جایی که او می توانست در صورت نیاز چمباتمه بزند و به خوبی زندگی کند در حالی که بقیه دنیا را در تنگنا قرار دهد.
سال 1998 جوال محل وقوع یک صعود تراژیک بود. شبی بارانی که کلیدش را فراموش کرده بود،برترین کوهنورد دنیا در حال صعود دیواره های قلعه ،20 فوت در تاریکی سقوط کرد و پاشنه پایش شکست. جراحت به اندازه ای بود که او را خانه نشین کرد و دچار درد نمود. درک این موضوع که همیشه قادر به بهترین بودن برای سالهای طولانی نیست او را بر این واداشت که عضوی از پارلمان اروپا شود. بنظر می آید توانایی اش _ همانند زمان پس از صعود نانگاپاربات نه تنها در از نو دسته بندی کردن بلکه در پشت کردن به آنچه در طولانی مدت به آن عشق می ورزیده، رمز نوآوری های مداوم او می باشد . هنگامیکه از او پرسیدم چه چیزهایی را در طی پنج سال تصدی دچار تغییر نموده است شگفت زده شد و گفت: ((هیچ تغییری ایجاد نکردم.)) پست سیاسی او از سال 1999 تا2004 حتی توجیه کننده عنوان یک دوره از زندگی اش هم نمی باشد. به عنوان گرامیداشت پایان آن در سن 60 سالگی یک رویای قدیمی را جامعه عمل پوشانید.عبور از صحرای گوبی.
اکثر سال رینهولد و خانواده اش نه در کوههای جوال بلکه در شهر همسایه مرانو(merino) زندگی می کنند. در بازگشت درب آپارتمانش را باز کرد و در حالی که صدای آهسته و غرش مانند از آشپزخانه می آمد. متحیرانه گفت:(( نمی دانم این صدا چیه؟ یک بچه اژدها؟ پرچمهای دعای تبتی که بر فراز سنگچین سروصدا می کنند؟)) با احتیاط گفتم : ((فکر کنم صدای جارو برقی باشد.)) و به یاد جمله ای افتادم که او در مورد خانگی بودنش گفته بود: ((حتی نمی دانم اگر چراغ خاموش شود کجا باید بروم و اگر بخاری کار نکند چکار باید بکنم.)) خانه مسنر تمیز و شاداب بنظر می آمد .در باره رابطه 19 ساله اش با سابین استل می گوید:(( انگار که واقعاً در خانه مادرم زندگی می کنم .خیلی عالی است... رابطه ما حتی از ازدواج هم قوی تر است.)) او این رابطه را آنگونه توصیف می کند که در ان قلمرو اختیار داری کاملاً تعریف شده است. (به دلیل موضوعات خصوصی خانوادگی سابین ترجیح داد در این مقاله حضور نداشته باشد.) او با اشاره به واقعه دیگری مربوط به دختر نوجوانش گفت:(( در اینجا مادر سالاری وجود دارد بنابراین در آینده خواهیم دید که چه اتفاقاتی بوقوع خواهد پیوست.))
کمی بعد هوبرت برادر کوچکتر رینهولد سر زده وارد خانه شد. هوبرت برادر معروفش را در چندین ماجراجویی افقی همراهی نموده است، همانند عبور از جزیره یخی گرین لند. تابستان 2000 او به رینهولد و دو دوستش در صعود به نانگاپاربات به مناسبت سی امین سالگرد مرگ گونتر پیوست.
به گفته هوبرت: ((تصمیم گرفتیم نانگاپاربات را از مسیری کاملاً جدید صعود کنیم، مسیری بسیار زیبا. در ارتفاع 7300 متری متوقف شدم و به قله نرفتم. آنجا متوقف شدم چون حس می کردم که به لحاظ روحی قوی نیستم.)) از جبهه دیامیر صعود کردند و رینهولد جایی که فکر می کرد گونتر آنجا مرده است را نشان داد.((شاید همه ما این احساس تاثر آور را داشتیم، خیلی سخت است.)) لحن صدای هوبرت پایین آمد و کلماتش را با لرزش ادا می کرد: (( در چادر بارها من را گونتر صدا کرد.))
صعود سال 2000 به نانگاپاربات عامل سرعت دهنده ای بود به اجرای تصمیم رینهولد در اکتبر 2001 که عقده های قدیمی سال 1970 را بگشاید. مراسم عمومی که او انتخاب کرد، کنفرانس مطبوعاتی بود به میزبانی کلوپ آلپاین آلمان که به منظور گرامیداشت چاپ بیوگرافی کارل ماریاهرلیگ کوفر برگزار شد. به جای ابزار ستایش مودبانه ای که از او انتظار می رفت به اعضای تیم اعزامی تاخت: (( بعضی از آنها که مسن تر از من بودند ککشان نمی گزید اگر هیچ یک از برادران مسنر باز نمی گشتند.))
واکنش به گفته هایش بسیار شدید بود.دو عضو تیم اعزامی هانس ساله و مکس وال کینلین ، همان میهمان تیم! چندین کتاب چاپ نمودند و ادعاهای جدی ای را بر علیه او مطرح نمودند. نه تنها رینهولد مسنر جوان همیشه تمایل به انجام تراوریس تاریخی نانگاپاربات داشته بلکه برادرش گونتر را بر فراز جبهه روپال تنها گذاشته تا بمیرد، در حالی که خودش از جبهه دیامیر فرود آمده است. چندین عضو تیم خاطراتشان را از مطالعه مسنر در مورد بررسی هر دو طرف کوه گزارش نمودند. یورگن وینکلر به خاطر می آورد: ((شبانگاه کنار آتش در بیس کمپ او در مورد تراورس با من صحبت کرد.)) او یک عکاس سرشناس کوهستان و یکی از دو عضو حاضر تیم اعزامی 1970 در کنفرانس مربوطه بود. جایی که رینهولد تماشاچیان را شوکه کرد. اما آیارینهولد مسنر جوان با وجود تمام جاه طلبی هایش می توانست آنقدر بی فکر باشد که در اولین تجربه هیمالیایی اش بدون طناب و کیسه بیواک و تنها حمل مشتی آجیل و کشمش و یک بطری آب دست به چنین عملی بزند.؟
درجواب به این سوال وینکلر می گوید: ((رینهولد مسنر یک موجود خارق العاده است. Un home extrordinaire. در دنیا فرد دومی مثل او وجود ندارد.))
رینهولد در مورد جستجوی جنازه گونتر می گوید:((مثل یک رویا آرزو داشتم... شاید در اواخر سال خورشید بهمن های فروریخته رااز میان برداشته... شاید بتوان پیدایش کرد.)) درگرمای تابستان 2005 به دور از غبار حاصل از تهمت ها و عداوتها، این آرزو جامه عمل پوشید. نانگاپاربات در جبران صدمه ظالمانه اش، قربانی اش را پس داد. در 17 جوالای در ارتفاع 4300 در دره دیامیر سه کوهنورد پاکستانی به طور تصادفی با باقیمانده جناره گونتر مسنر برخورد کردند و او را از نوشته قدیمی بر روی کفش کوه نوردی پیش از دهه هشتاد شناختند. شناسایی او بعدها از طریق آزمایشات دقیق میتوکندرال، DNA کوروموزوم y از ژن منحصربفرد مسنرها توسط موسسه پزشکی قانونی دانشگاه پزشکی اینسوبروک تایید شد.
رینهولد باعلم براینکه عضوی از تیم اعزامی 1970 در حال تهیه مستندی از تراژدی تاریخی نانگاپاربات می باشد، از ترس سوء استفاده از جنازه و جابجایی آن به نانگاپاربات بازگشت. پس از مشورت باخانواده اش باقیمانده گونتر را بر روی کوه سوزانید.
وقتی از اوسچی پرسیدم که آیا کشف جنازه گونتر برروی جبهه دیامیر عاقبت بار مسئولیت رااز گردن رینهولد برداشته است، به من خیره شد و گفت: ((نه. او همیشه می داند که گونتر انجاست.))
((من تمام وجودم ، تمام انرژی ام، وقتم ، پولم و علاقه ام را می دهم.)) رینهولد از صعود یک هشت هزار متری حرف نمی زد، بلکه در مورد آخرین موزه اش سخن می گفت .خانواده و دوستان اشاره به فشاری دارند که او خود را تحت آن قرار داده است و همچنین شدت تناوب خشمش .
هر چه به تاریخ افتتاح نزدیک تر می شود بار مسئولیت و تعهد باعث حماسی تر جلوه کردن او می شود.او سعی می کرد تمثیلهایی را در مقایسه آن با کوهنوردی جدی بیابد. این کار شامل تمام آن عناصری می باشد که او به عنوان تجربیات سنگین ای که ظرفیتهای یک فرد را به بوته آزمایش می گذارد شناسانده است_ همانند مشکلات، سعی سختکوشانه و قرار گرفتن در معرض سختی ها، در جواب من که یاد آوری نمودم این شامل ریسک خطر مرگ نمی شود با دلخوری گفت: ((می توانم مثل همینگوی (نویسنده )عمل کنم.))
پس از تکمیل زنجیره پنج موزه کوهنوردی مسنر دایره ای بی نقص را در تیرول جنوبی شکل خواهند داد، و در انتها خودشان مدیریت آن را بعهده می گیرند.(( این آرزوی من است که آنها بدون من ادامه به کار دهند. همانند آنچه دریک خانواه وجود دارد. هنگامی که خوداتکایی در تمامی جوانب زندگی او حاصل گردد او فارغ خواهد شد که یک آرزوی پر بحث و تحقق یافته دیگر را پی گیرد و بدرون یک غار برود. می گوید: ((ترجیح می دهم غاری در دل کوههای دولومیت باشد. مکانهای خوب زیادی وجود دارد...شاید یک ماه در ان اقامت گزینم و بنویسم، یا فکر کنم، یا از روشنایی روز لذت ببرم، ویا کوهی را صعود کنم. این یک آرزو است که فردی آزاد باشم. )) پس از مکثی کوتاه میگوید:((من دیگر انسانی آزاد نیستم.))
چرا بازنشتگی نه؟ هانسژورگ میگوید: (( رینهولد واقعا آرامش ندارد. آیا گفته او رابر روی وب سایتش می دانید:( من آن چیزی هستم که انجام میدهم .) اما من فکر می کرد او به جمله عکس آن هم معتقداست: ((اگر به انجام دادن پایان دهم، دیگر وجود نخواهم داشت.))
اینکه چقدر از خان اول زندگی اش به خان ششم راه پیموده در فیلمی که در اواخر بیست سالگِِی اش گرفته شده نشان داده شده است. در آن فیلم او درحال صعود شب تندی در گیسلرپیتزن می باشد. همانند آب روان بسوی بالا برج را صعود می کند. نوک انگشتانش بندرت سطوح را لمس می کند. در چهره اش کرنش غیر دنیوی خوانده می شود. به من می گوید: (( در شرایط دشوار لحظاتی وجود دارند که بسیار دور از درکند، لحظاتی که در وجود آن هیچ شکی وجود ندارد. در آنجاسوالات از میان برداشته می شوند. گمان می کنم اینها آن لحظات مهم هستند .اگر سوال از میان برداشته شود من نیاز به پاسخ دادن ندارم. هستی من_ من خود پاسخ هستم.))
هانس کامرلندر که هفت قله هشت هزار متری را به همراه مسنر صعود کرده است می گوید: ((قضاوت در مورد هیمالیا نوردی کاری دشوار است. داوری وجود ندارد. کرنومتری وجود ندارد. دیگرانی هم بوده اند همانند بول Buhl ،هرتزوگHerzog ، فوررForrer در حالی که اسامی بزرگان کوهنوردی را به زبان می آورد در ادامه می گوید: آنها صعود های سولوی بسیاری انجام دادند . اما رینهولد ایده های بسیار جدیدی داشت و راهها و تکنیکهای جدیدی می یافت او آنها را در ذهنش تصور می نمود و سپس به مرحله اجرا می گذاشت. بنابراین با تمامی این تفاصیل بله، او شایسته عنوان بهترین کوهنورد تاریخ می باشد.))
مسنر اکنون به درستی در ششمین خان برجسته از زندگی خود جای گرفته است صرف نظر از خان اول که یکی از صخره نوردان با کلاس دنیا بود وخان دوم که بی شک برترین هیمالیا نورد دنیا بود .امروز در سن 62 سالگی به واسطه سه دهه عکسهای متعددی که از او گرفته شده بیدرنگ قابل شناسایی است. لاغر اندام ومتناسب با موهای بلند مواج نقره ای، بلند تر از دوران جوانی اش . ترکیب چهره اش متناوباً میان دو چهره خاص تغییر می کند. اول نگاهی حاکی از جدیتی شدید که توام با ابروان گره خورده و موها و ریشهای مواجش به او شمایلی از اقتدار خدای خدایان رئوس می بخشد. با این سیما بود که او کوه خویش را تکان داد. دوم لبخند خاصش که همانند لبخند کروکودیل به دوست و دشمن یکسان است. هنگامی که لحظه اوج شب افتتاحیه موزه را تصور می نمود همان لبخند کروکودیل گونه اش به لبانش نقش یافته بود ، انفجاری شدید همانند فوران آتشفشان قرار بود که از میان دیواره ها دل شب را بشکافد . درحالی که از توصیف آن لذت می برد، می گوید: ((شعله و دود فراوانی خواهد بود. از آنجایی که شب اتفاق می افتد تمامی اهالی بولانزو Bolanzo شاهد آن خواهند بود.(( پس از مکثی کوتاه جهت هضم تصویر آتش بازی که به چشم بینندگان همچون انفجاری فاجعه آمیز خواهد بود ادامه می دهد:((دوستانم خواهند گفت:(خیلی حیف شد) و دشمنانم می گویند:(عاقبت در انتها بود نشد))ل
نوشته: کارولین الکساندر
ترجمه: سعید هاشمی نژاد- سارا عدالتیان آراسته
منبع: National Geographic شماره نوامبر2006